داستان عاشقانه _ذهن زیبا قسمت دوم(خیلی خیلی قشنگه)

سلام سلام دوستان عزیزم اول این توضیحو بدم که من از همه ی دوستان عذر میخوام چون قسمت اول این داستان رو با عنوان داستان عاشقانه سری 6 واستون گذاشتمحالا دوستانی که قسمت اول رو نخوندن میتونن تو همین صفحه اول با عنوانی که گفتم قسمت اول رو بخونن و از موضوع اگاه بشن بازم عذر میخوام حالا بریم سراغ ادامه داستان که پیشنهاد میکنم از دست ندیدش واقعا خیلی خیلی قشنگه نظر یادتون نررررررررررررررره بوووووووووووس بوووووووووووووووووس







خوشبختانه پارمیدا بدون اینکه مادرم متوجه شود از خونه خارج شد . بعد از اون روز تمام فکر و ذهنم شده بود پارمیدا ، دو سه بار دیگه اونو در خیابون دیدم و سلام و احوالپرسیه گرمی باهاش کردم . پارمیدا بدجوری دل منو با عشوه گریها و نگاه های اغواگرش برده بود ، دوست داشتم هر روز اونو ببینم و برای حتی چند ثانیه هم که شده باهاش صحبت کنم . پارمیدا اولین دختری بود که به من لبخند زده بود ، دستمو توی دستهاش جا داده بود و برای دردام همدردی کرده بود ، پارمیدا جای ویژه ای در قلبم برای خودش باز کرده بود ، ولی من متعجب بودم که چرا دختری به زیبایی پارمیدا ، باید با من چنان رفتار خوبی داشته باشد . مگه من چی داشتم به جز ذهنی قدرتمند در حل مسایل ریاضی و فیزیک .


بقیه در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...

اطلاعیه مهم برای دوستان عزیزمممممممممممم

سلام سلام دوستان عزیز و گلللللللللللللللللللم شما دوستان عزیزی که لطف میکنید و به این وب سر میزنید میتونید به وب اصلی من که هر و چند تا اپ توی اون وب دارم سر بزنید و از داستان ها و عکس های جالب اون وب هم لذت ببرید اینم ادرس وبلاگ


yaserm2.blogfa.com



منتظر حضور شما دوستای گل و نظرات سازندتون هستم

دوستون دارم خیلی زیاد فکر کردن اصلا نمیخواد

داستان عاشقانه_اقعیت من(خیلی قشنگه)

سلام سلام دوستان عزیز و گللللللللللللللللم در این پست 1 داستان عاشقانه خیلی خیلی قشنگ واستون گذاشتم که امیدوارم خوشتون بیا و نظر هم یادتون نررررررررررررررررررره دوستون دارم خیلی زیاد فکر کردن اصلا نمیخواد بوووووووووووس بوووووووووووووووس






لای در باز بود که وارد خونه شدم و نگاهی به آن انداختم ، چه قدر همه چیز فرق کرده بود . انگار چند سال بود به این خونه نیامده بودم . باغچه بزرگ خونه دیگه مثل سابق پر از گل های بنفشه و شمعدونی های زیبا نبود .

حوض خونه هم مثل سابق پر از آب نبود و به جای آب از برگهای خشک شده درخت پیر گردو پر شده بود و دیگه از ماهی های کوچک قرمز ان خبری نبود ، نمیدونم چه بلایی سر این خونه آمده بود ، که رنگ زندگی از آن پر بسته بود .

از سنگ فرشهای قدیمی خونه گذشتم و خودم رو به ساختمون قدیمی آن رساندم . باز هم در باز بود . وارد شدم .سکوت وحشتناکی بر خونه حاکم بود . همه جا سکوت بود و سکوت .



بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

جمله های عاشقانه سری2

سلام سلام دوستان عزیز و  گللللللللللللللللللم در این پست جمله های عاشقانه زیبایی رو واستون گذاشتم که امیدوارم خوشتون بیاد و نظر هم یادتون نررررررررررررره دوستون دارم خیلی زیاد فکر کردن اصلا نمیخواد






سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل

بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...

لذت شیطانی(از تمام دوستان خواهش میکنم بخونن)

سلام سلام دوستان گللللللللللللم در این پست ۱ داستان فوق العاده واستون گذاشتم که مطمنم همه رو به فکر مینداه پیشنهاد میکنم حتما حتما حتمااااااااااااااااااااااااا بخونیدش و نظر هم یادتون نررررررررررررررررررررررررررررررررررره و بگید به نظر شما مقصر اصلی  کیه؟؟؟؟



در باز شد و مرجان از خونه بیرون آمد . مرجان تازه شش ساله شده بود . وجود او برای پدر و مادر ش مایه خیر و برکت بود . از شش سال پیش که او پا به این دنیا گذاشته بود ، کار و بار پدرش رونق گرفته بود و او را از فروشنده ای خرده پا ، به تاجری نام آشنا تبدیل کرده بود .

خونه فعلی آنها در پایین شهر قرار داشت ، منطقه ای کثیف با افرادی فقیر نشین . البته آنها تا دو هفته دیگر برای همیشه از این منطقه میرفتند و در منطقه ای بهتر در بالای شهر ساکن میشدند .

مرجان مثل همیشه برای بازی کردن از خونه بیرون آمده بود . او دختری زیبا و خواستنی بود با پوست نرم سفید رنگ با موهای بلند قهوه ای که مادرش آنها را به زیبایی بافته بود .

مرجان جلوی در حیاط نشست و با عروسک قشنگی که پدرش به مناسبت تولدش برای او خریده بود ، مشغول بازی شد .



بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...